| |||||||||||||||||||
مراسم نکوداشت هفتاد وهفتمین زاد روز استاد براتعلی فدایی، توسط انجمن ادبی ناظم هروی، در شهر هرات افغانستان برگزار شد.
در این مراسم که عده زیادی از شاعران و نویسندگان شرکت داشتند، پس از بیانیه انجمن ادبی ناظم هروی* که توسط محمد ناصر ناهض خوانده شد، شماری از فرهیختگان همچون استاد سعاتملوک تابش، استاد لطیف ناظمی، استاد محمد داوود منیر و شمار دیگری از شاعران و اهل قلم، نبشته ها، شعرها و بیانیه هایشان را در مورد شخصیت فرهنگی و ادبی استاد فدایی و سبک شعر وی ایراد کردند. این نخستین بار در تاریخ افغانستان است که از یک تن از مشاهیر این کشور، در زمان حیاتش تجلیل و تقدیر می شود. نیم قرن شاعری استاد براتعلی فدایی، متولد سال ۱۳۰۷ خورشیدی است.
گفته می شود که کار استاد فدایی در ادارات دولتی، به دلیل انتقادهایی که از بعضی نابسامانیها میکرد، دیری نپایید. از استاد فدایی، شعرهای بسیاری در مطبوعات افغانستان چاپ شده است، اما به طور مستقل، یک گزینه شعر او با عنوان حریم راز در سال ۱۳۷۱ خورشیدی به نشر رسید که منتخبی بود از سه دفتر چاپ نشده فریاد خون، ،گنج اسرار و راز سخن. کتاب دیگر این شاعر، چامهها و چکامهها است که در ۱۳۸۱ خورشیدی منتشر شده است. فدایی دارای قریحه ادبی و تسلط ستودنی بر اسلوب های شعر کهن است. اهل ادب در افغانستان، او را شاعری آشنا به اصول و فنون سخنوری می دانند، البته با همان معیارهایی که در ادب سنتی این کشور رایج بوده است. از این لحاظ، فدایی را میتوان تالی بزرگانی همچون قاری عبدالله، غلام احمد نوید، غلام نبی عشقری و بالاخره استاد خلیل الله خلیلی دانست. ولی با همه گرایش و وفاداری به قالبها و معیارهای بلاغت قدیم، فدایی کوشیده است در محتوای آثارش پایبند مضامین مکرر و مفاهیم کهن نماند و تا حدی که سبک کار او اجازه میدهد، همپای تحولات زمانه حرکت کند.
مذهبیسرایی، یکی از دیگر زمینههای جدی کار استاد فدایی است. او شاعری است شیفته بزرگان دین، و در همان قالبهای سنتی، منقبتهای بسیاری برای آنان سروده است. بسیاری از مناقب استاد فدایی نقل محافل منقبتخوانی افغانستان است و بسیاری از منقبتخوانان سنتی افغانستان، شعرهایی از او را در حافظه دارند. 'آزادمنش' استاد براتعلی فدایی همچنین در میان شاعران هم عصر خویش، به "آزادمنشی" شهرت دارد که "هیچگاه در جوار مراکز قدرت نزیسته و ستایشگر هیچیک از قدرتمداران عصر نبوده است". او حاکمیت حدود ده زمامدار افغانستان را تجربه کرده و به عنوان سخنوری شناخته می شود که "چه صریح و چه ضمنی، منتقد و یا معارض نظامهای حکومتی بوده است". در سالهای دهه چهل، شعرهای انتقادی استاد فدایی در نشریات اتفاق اسلام و ترجمان چاپ میشد.
در دوران اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی سابق نیز، فدایی به صف معارضان حاکمیت پیوست، تحت تعقیب قرار گرفت و چندین سال آوارگی در ایران را در پی آن تجربه کرد. شعر مشهور "این بخارا نیست، خاک آریاست -- مهد شیر و میهن شمشیرهاست" که در سالهای اشغال افغانستان ورد زبانها بود، اثر استاد فدایی است. پرورش شاعران براتعلی فدایی از نخستین بانیان و فعالان محافل ادبی هرات در عصر حاضر است و حدود نیم قرن، در این مجامع و محافل حضوری جدی داشتهاست. حاصل این فعالیت، پرورش یک نسل از شاعران جوان آن روزگار بوده است که بعضی از آنان همچون ظاهر رستمی و نظامالدین شکوهی اکنون از شاعران شاخص پارسی سرای افغانستان به شمار میآیند. فدایی را از معدود شاعران افغان است که در سن قریب به هشتاد سالگی، با همان قوت طبع جوانی شعر میگوید و حافظه اش سرشار از شعرها و خاطراتی ماندگار است. از استاد براتعلی فدایی تاکنون دو مجموعه شعر با نامهای حریم راز و چامه ها وچکامه ها به نشر رسیده است این پاره از یک شعر براتعلی فدایی، گویای سلوک شعری و سبک کار اوست:
شعر من آژیر است شعر من چهره بغرنج گلستان من است که ز بیداد خزان گل و برگش همگی خشکیده است رنگ بر چهره هر سرو و گلش پوسیده است شعر من چهره کابوس زمان است که بس دلگیر است شعر من تصویر است شعر من آژیر است شعر من پرده هر لولی بازاری نیست پیک صبح نمونه ای از غزل استاد فدایی هروی است:
دل ترک جان نگفته و جان ترک سر نکرد پروانهسان به شعله عشق تو تا نسوخت یا پیک صبح بر من مسکین نظر نداشت خاکت به سر، دلا! که ز هجر رخ نگار عمری تو لاف عشق و محبت زدی و یار ای مرغ پرشکسته! از این دام ابتلا در راه عشق، توشه صبر و تحملی دوشینه پیر میکده میگفت: نوش باد کو عاشقی که تن به رضای قضا نداد با درد و غم بساز، فدایی، که روزگار * انجمن ادبی ناظم هروی از سی و پنج سال پیش در عرصه ادبیات هرات فعال است که احیای مجددد آن تقریبا ار سه سال پیش صورت گرفته و کسانی مانند محمد آصف رحمانی، محمد ظاهر رستمی و نظام الدین شکوهی در آن مشغول فعالیتند. |
در محفلی که به همان مناسبت برگزار شده بود٬ از استاد بخاطر هدیه ء شان به وبلاگ شهید احمدشاه مسعود (رح) تشکر مینماییم.
ای قلم باز چرا گریهء خونین داری همچو من خاطر ریش و دل غمگین داری
نه تسلی و نه آرام و تسکین داری رگ رگت سوخته است داغ کدامین داری
باز از نالهء تو بوی جگر می آید
باز از دیدهء تو خون بدر می آید
میکنی باز رقم نامهء غمهای کرا ؟ میزنی صفحه دگر دفتر سودای کرا ؟
کرده ای نقش جگر داغ تمنای کرا ؟ داری پیش نظر آیینهء سیمای کرا ؟
داستان کی بدرد و غمت افزود امروز
میکنی باز مگر قصهء مســـعود امروز
مرد جانباز سر افراز دلاور مسعود مرد میدان وفا حافظ سنگر مسعود
عاشق صادق آزادی کشور مسعود جاودان یاد بود تا دم محشر مسعود
مینویسم همه جا نام گرامی ترا
نتوانم کــه کنم وصف تمامی ترا
یاد تو یاد ســـر افرازی ملت بوده یاد تو یاد شکوهمندی و عزت بوده
یاد تو یاد فداکاری و وحدت بوده یاد تو یاد وفا داری و خدمت بوده
نام تو در دل هـــــــر فرد وطن جا دارد
کوه و صحرای وطن از تو سخن ها دارد
آن تو بودی که بجان خدمت میهن کردی آن تو بودی که وفا تا دم مردن کردی
آن تو بودی که برای هـــمه روشن کردی معنیی آمدن و بودن و رفتن کردی
کار مردان ســـــر افراز چنین می باید
عشق را عاشق جانباز چنین می باید
آنکه در روی زمین طبل خدایی میزد ســـــخن از دبدبه و حکـــمروایی میزد
لاف نیــــروی زمینی و هوایی میزد حرف لشکر کشی و قلعه کشایی میزد
شرق را حوزهء هنگامهء خود ساخته بود
غرب را لـــــرزه بر اندام بر انــــــداخته بود
صاحب علم و عمل مظهر تقوا بودی طالب صلح و صفا اهل مدارا بودی
بهــــــره مند از نظر و فکر توانا بودی یاد عمریکه تو در معرکه تنها بودی
کس به آییـــــن وفا همچو تو پابند نبود
یک طلبگار ازین جمله که هستند نبود
همچو تو کشمکش سختی ایام که دید بر سر عشق وطن باخته آرام که دید
سال ها ریزش بم را بدر و بام که دید لشکر اجنبی و سر بری عام که دید
آن تو بودی که در آن معرکه تاب آوردی
افتــــــخار ابــــدی را به حساب آوردی
یادگاریست بهر گوشه دل انگیز از تو هست تاریخ وطن قصه لبریز از تو
سر گذشتی که بود معجزه آمیز از تو هر کجا ثبت بود نقش دلاویز ازتو
کج کلاهــــی بهـــــــــوایت چقدر ناز کند
سر فرازی به حضورت چه طرب ساز کند
جز سر صلح و مدارا دگرت هیچ نبود غیر اندیشهء وحدت بسرت هیچ نبود
عنصر تفرقه در دور و برت هیچ نبود قومیت سمت و زبان در نظرت هیچ نبود
تو میان همگان طالب وحدت بودی
مظهر پاکی و ایمان و صداقت بودی
کج کلاهی بتو ای مرد وطن میزیبد سر فرازی بتو میراث کهن میزیبد
بســـکه این فخر بنام تو زدن میزیبد دلربایی بتو کوتاه ســـخن میزیبد
غم خلق عشق وطن خلق مصفا داری
«آنچه خوبان همه دارند تو تنهــا داری»
زندگی را هدف پاک چنین می باید رستن از دامن خاشاک چنین می باید
پر کشودن ز سر خاک چنین می باید عشق را عاشق بیباک چنین می باید
که به آهنگ وفا از ســـــــــر جان بر خیزد
جان چه باشد ز سر هر دو جهان بر خیزد
کی فراموش شـــــــــود یاد وفاداری تو هست تاریخ وطن قصهء شهکاری تو
رحمت و مردمی و شفقت و غمخواری تو به غم بیوه و بیچاره و مظلوم گرفتاری تو
کـــــــوه از عزم و ثبات تو حکایت دارد
دشت و در از تو بصد رنگ روایت دارد
راه مردان چقدر جادهء پر خون بوده هر قدم گردش تقدیر دگرگون بوده
مشکل از ظرفیت حوصله بیرون بوده آزمون بوده و غم بوده مگو چون بوده
هر کسی بر سر این جاده سفر نتوان کرد
غیـــر مســـــعود ازین راه گـــــذر نتوان کرد
تا که در روی زمین دفتر و دیوانی هست تا کتاب و قلم ودرس و سبق خوانی هست
تا به آزادی و آزادگی عنـوانــــــی هست نام مســعود تو چون مهر درخشانی هست
آری آری که چنین است و چنین خواهد بود
ورد روز و شب شـــــبگیر همین خواهد بود
از سایت شهید احمدشاه مسعود (رح)