نامه به کابل جان

زلمی رزمی

 

کابل جان سلام، دلم برایت تنگ و ترش شده، قربان خاک و گل و لوش سرکها و کوچه ها و پسکوچه هایت، نمی دانم از مهاجرت برایت چه قصه کنم، از قدیم ها گفته اند: شنیدن کی بود مانند چشیدن، کاش خدا قسمت می کرد که یک بار بخارج می آمدی و با چشمان خود میدیدی که ما خارج نشینان ماشا الله چقدر ترقی و پیشرفت کرده و بزرگ شده ایم.

 بلی کابل جان،

 درست است دیگران در علم و ساینس و تکنالوژی پیشرفت کرده اند ولی ما هموطنان مهاجر نیز با استعداد های خدا داد وکارو تلاش و کوشش زیاد، از مرحمت الهی تمام ( ترین ) های دنیا را از آن خود ساخته ایم مثلأ:

ـ بی اتفاق ترین،

ـ همه کاره ای هیچکاره ترین،

ـ عقب مانده ترین،

ـ افراطی ترین،

ـ پر مدعا ترین،

ـ پر شکایت ترین،

ـ پر گله مند ترین،

ـ  پر توقع ترین و هزارو یک ترین دیگر.....

 کابل جان ،

از نشرکتب و رساله و مجله، شب نامه، روزنامه، هفته نامه، ماهنامه، دوماهنامه ،سالنامه و قرن نامه که مپرس، نخوانده میفهمی که مرده و زنده لیف لیف، چلنی چلنی و تلک و ترازو شده اند.

   همینطور خدا سایه سایت های انترنیتی را از سرما کم نکند ( آمین یارب العالمین ) نام خدا هتاکی و تهمت زنی، شجره کشی،  بزن بزن و جنگ و دعوی،تک لفظی، شمشیر کشی و راکت پرانی قلمی ما آنقدر وافر است که راکت پرانی های گلبدین خان به گردش هم نمی رسد.

بلی کابل جان، :

گر ندانی غیرت افغانیم               چو بخارج آمدی میدانیم

 از هنر و هنر دوستی چه بگویم، چشم بد دور، از هر» حّلورـ ( چهار ) » نفر، پنج نفر ما آواز خوان است، آنهم از همان آواز خوانان خوش صدائی که مگو و مه پرس، گوش شیطان کر همه ما تعلیم ندیده استاد عرصه آهنگ و موسیقی و بجای رسیده شده ایم.

کابل جان،

گفتم که ما هموطنان مهاجر شب و روز بفکر ادب و فرهنگ هستیم و بهمین سبب کانالهای تلویزیونی پنج دقیقه ئی، پانزده دقیه ئی، نیم ساعته، یک ساعته، چند ساعته، 24 ساعته، 48 ساعه و 96 ساعته فرهنگی داریم که نطاق های محترم با حرف های مفت و کفش های جفت شان گپ را بجائی میرسانند که ( فر ) آن ازبین رفته و فقط ( هنگ) آن باقی میماند.

   از گپ گپ نخیزه یک کانال 24 ساعته ئی داریم بنام ( صدا و سیمای سینه چاکان ) که خدا گردنم را نگیره، مثلیکه مجریان برنامه های آن با شلاق و دره و کارد و چاقو و شمشیر و پنجه بکس و توپ و تفنگ در پشت شیشه های تلویزیون ظاهر میشوند، چراکه پیش از بسم الله گفتن اعلان جنگ می دهند، مثل اداره امر بالمعروف و نهی از منکر طالبان فتوای مرگ صار می کنند، گردن میزنند، بدار می آویزند ، سنگسار می کنند، دست و پای و گوش و بینی می برند، چشم می کشند، حنجره پاره میکنند، به خانه و خانواده وهفت پشت حریف ها و رقبای خود دشنام و نا سزا و فحش های ناموسی نثار میکنند.

   گپ بین خود ما باشد کابل جان که بعضی وقت هابخاطر ما تماشاگران عزیز، نه تنها به ریش و بروت و کلا و چپن مردم حرف های نیشدار میزنند بلکه بی ادبی معاف به پیراهن و تنبان بلند رتبه ها آنقدر دست  درازی میکنند که حتی حجاب اسلامی را رعایت نمی شود .

   اگر کدام مزاحم و اخلال گری خونش بجوش آمد و گوشی تیلفون را بر داشت و خدای نا خواسته اسپ تلویزیون را یابو گفت ، نطاق هم خونش بجوش می آید، دهانش کف میکند، رنگش مثل مرده ها سفید میپرد، هیجانی  و طوفانی میشود و میگوید : اگر مرد هستی بیا نزدیک دروازه استدیو تا سبقت را بدهیم .

   نطاق دیگر از پشت کمره تلویزیون صدا میزند:

اگر نیامدی شماره تیلفونت را به ( اوباش و چاقو کش های سینه چاکان ) میدهیم تا بدانی که یک نان چند فطیر است .

خلاصه بیچاره ها هر کدامشان تلاش میکنند که بما غربت زده ها خوش بگذرد و ساعت ما تیر باشد .

راستی کابل جان، فوائد مهاجرت و پیشرفت ها و ترقیات ما خیلی زیاد است زودتر کدامش را برایت بگویم بزرگها گفته اند :

چیزی که عیان است  حاجت به بیان نیست ، بهمین سبب نمونه ء از خروار را برایت نوشتم تا ما را دست کم نگیری و هرگز فکر نکنی که دست زیر الاشه نشسته و تق تق بطرف همدیگر نگاه میکنیم، ولی قربان خاک و گرد و گل و لوش سرکها و کوچه ها و پس کوچه هایت، مواظب خودت باش که شوق مهاجرت بسرت نزند تا خدای نا خواسته مثل من برایت بد نگذرد ./ والسلام

نامه از کابل جان

 

نامه یی از کابل جان

 

نجیب الله دهزاد

najibdehzad@yahoo.com

 

مهاجر عزیز،

خط مقبول ات را که از طریق هفته نامه کابل نشر شد، خواندم، قربان دست ات که بعدی این همه بمب و باروت به فکر من افتادی. گفته ای "کاش خدا قسمت میکرد یک بار خارج می آمدی و با چشمان خودت ...." قندم، ازهمین نکته دریافتم  هنوز حال و هوای قدیمی ها را داری، من همین اکنون خودم چیزی از خارج کم ندارم، نقشه ام از کنترول خارج شده است، نفوسم درمیان خارجی ها دارد رنگ اش را میبازد، و  دود سلندر  هفتاد و دو ملتی که هر لحظه از شراین خامه قلب کشورت عبور میکند، نیز خارج از تحمل است! نمیتوانم تعداد دقیق کورسهای انگلیسی کوچه هایم را برایت بگویم، اگر در هر پس کوچه پانزده انجوی انترنیشنل باشد، حتمن که چهارده تا رستورانت بغلی اش مال خارجی هاست. امیدوارم، "کاش" بعدی تان  برای ارزانی نان، امنیت جان، و روشنی شبهایم باشد،  نه برای خارج رفتن!

بلی مهاجر جان،

گفته ای که در خارج تمام (ترین) های دنیا را از آن خود ساخته اید، گله مندترین، پرمدعا ترین، و غیره،

جانم، نمیخواهم با یادآوری چند "ترین" دیگر چشمان مقبول ات را "تر تر" سازم، من مجبورترین پایتخت جهانم که "خارجی ترین" حکومت دنیا بر گرده اش تحمل شده است. سؤ نیتی در کار نیست،  برای آن "خارجی ترین" گفتم، که بی پول و بی کمک خارجی  محال است  زمزم ترین  آب از گلویش پایین برود.  

مهاجر جان،

ازنشر کتب و رساله و مجله گفته ای، عزیزم، من هم اینجا با وجود نبود چند و نیم فیصد فرهنگ روزنامه خوانی، سه صد و شصد و پنج نشریه دارم، مگر به جز، هفته نامه خودم، یعنی کابل،  دیگر هیچکدامش به درد نمیخورد، دلیل اش را حالا اگر بگویم، خود بزرگ بینی خواهد شد، ولی میتوانی بیایی و از کسبه کاران کوچه قصابی پرسان کنی، دوستان این کوچه از هفته نامه من خیلی راضی اند، برای آنکه مشتریان شان از رنگه بودن آن، و از اصل و دبل بودن کاغذ آن راضی اند، میگن، مقاومت اش برای انتقال گوشت صد درجه بالاتر از پلاستیک پاکستانی است!

از انترنیت گفتی، وای به حال ژورنالیزم!سر و روی هر نشریه یی را که دست بکشی، پر است از دانه های درشت اقتباس از"سایت" و "ویبلاگ"، اینجا ما جنجال و بد و بیرای  انترنیتی نداریم، اگر شخصی هم که نمیخواهد چند صباحی در سایه سر سبزاش، زنده گی کند، نیروهای امنیتی زبان سرخش را مودبانه درمیارند!

عجب! شما در خارج هستید، و باز هم هنر و موسیقی را بدون استاد فرا میگیرید؟ جانم، اگر به صدای دول از دور ایمان نداری، یک بار به من تشریف بیاور. نه،  شرایط هنوز برای رقصاندن تلویزیونی زنان مهیا نشده است، ولی حالا میتوانیم در آسمان مردانه هنر ستاره زنهای زیادی داشته باشیم که با مهارت ترانه بخوانند.

اولین باری است که کانال تلویزیونی پنج دقیقه یی را از زبان تو میشنوم، خوب دیگه، در خارج بودن، این جنجال ها را دارد که از نعمت تماشای تلویزیون بیست و چهار ساعته محروم شوی، ممکن است دوستان خارجی آنجا، در همان پنج دقیقه برایتان فن و تخنیک هزار نوع شغل را تعلیم دهند که  بلاخره کسب و کار است، و کار کردن هم عیب نیست؛  مگر وای به اهالی جنراتوریست من که از پنچ شام تا ده شب، یک ضرب در مقابل کریشنا مادر زانو میزنند!حترام دارم که نام کریشنا مادر را نشنیده ای. آقای مهاجر،  ما هفت هشت کانال تلویزیونی داریم، اینها آنقدر در رقابت نمایش و دوبله سریال های هندی سرکفانی دارند که احتمالاً وزارت فرهنگ مجبور شده است برای دستیابی فامیل ها به کریدیت مفت تلفون، یک مجله رنگه بنام "کوم کوم" چاپ کند؟ میدانی چرا؟ برای اینکه همین کانال های تلویزیونی ما کانکور سریال راه انداخته اند، مثلاً از باشنده های من سوال میکنند که :

"سوال بیست وچهارم: خال طرف چپ  لب کوم  کوم چه رنگ دارد؟

برای رنگ خرمایی دکمه ١ را فشار دهید، برای پسته ای دکمه ۲ را و برای رنگ شفتالویی دکمه ٣ را!"

مهاجر نازنین،

ببخشی که سرت را به درد آوردم، راستش ما به حرف زدن در بیکاری عادت کرده ایم، دیروز "هرات" جان، برادر کوچکم تلفون کرد، گفت وضع اش بسیار خراب است، او به یک بیماری بنام " Insecure" مبتلا شده است، این مرض را در زبان ما " بی امنیتی" میگویند. شما هر مشکلی که دارید، برو خدا را شکر که مثل ما مریض نیستید، برادرک دیگرم "هلمند" جان، هیروینی شده است، قندهار و قندوز گاه گاهی مواد منفجره قی میکنند، خوب این مشکلات همیشه نمیباشد، خدا مهربان است که تعویذ امام لال مسجد را که جناب پرویز مشرف روز جرگه امن در بازوی پیر صاحب بسته کرد، موثر واقع شود و ما از شر دیو و بلای  دیورند خلاص شویم. تا اینجا غم برادرانم را شنیدی،  اگر از خودم بگویم، بسیار متأثر خواهی شد، حتی میترسم اشک هایت رنگ قاپ و قاشق و قاشق پنجه را ببرد، راستی هنوز هم در همو پیتزا فروشی مصروف هستی؟ چرا پیش ما نمیایی؟ از فراوانی چوکی و پست قبول کن که پوست انداخته ام، اگر وزیر نشدی، یا که برای والی شدن "اوکی" سفارتخانه لازم بود، حد اقل بیا اینجا یک انجو باز کن، یک چیز دیگر را کانترکت( قرارداد) میگویند، اگر بتوانی که از زیر زره بین لوی دادستان بدر شوی،  پسرشیر خواهی شد! مهاجر ناز، فهمیدی چه گفتم؟ پسر شیر، اصلاً میخواهستم شیرپور بگویم، یعنی اگر زور هیچ لویی به تو نرسید، میتوانی در محله شیرپور وزیرانه زنده گی کنی!

ماه مبارک رمضان است، از برکت جامعه جهانی، روزه را با بولانی نیم خام افطار میکنم، گاز  کیلوی هشتاد افغانی شده، برق هم ندارم، وزیر محترم انرژی به صبر دعوتم میکند، نمیدانم اگر بن، توکیو یا لندن خود جای من میبود، تا پنج سال دیگر چگونه حوصله میکرد؟

مهاجر عزیز،

در خاتمه، امیدوارم سلام سردم را به تمام ساکنین مغرب و مشرق زمین وسیله شوی، برایشان بگو، کمک های نقدی و جنسی این دوستان مرا کاملاً لبریز ساخته است، مهاجر مقبول، حالا  باید به خود ببالی که از سر و روی کابل ات این همه دولتمرد فربه، مهمان مغرور،  و  رعیت با حوصله میبارد !  

با عرض دود و درود

کابل