غزلی از نادیا انجمن

 این غزل زیبا از نادیا انجمن یک خواهر یک همسر یک مادر

یک زن وبلاخره یک دخت افغان است که بخاطر تعصب کور

 کورانه وجاهلانه به دار معدومیت کشانده میشود و در این جا

به بهانه گرامیداشت از آن مرحومه که با یک نسخه کو تا و

 شیرین زندگی هزاران همنوع خود را باتمام تلخی های آن

 به تصویر کشیده  به حضورشما دوستان پیشکش میگردد

تا باشد با درود و دعای شما عزیزان در برابر آن مرحومه

 ادای دین نموده باشم.    انالله وانا اله راجعون

   

 

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم‌ چه نخــوانم

چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشــت ستـــمگر که بکوبیـده دهــــانــم

نیست غمـخـوار مرا در همه دنـیا که بنـازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم

من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زاده‌ام و مهـــــــــر بباید به دهــانم

دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه ســــــــازم که پریدن نتوانم

گرچه دیری است خموشـم، نرود نغمه ز یادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

یاد آن روز گرامی که قفس را بشـــــــــــکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم

من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم